پیتزا مخلوط ۳

۰. میترسیدم جام جهانی چشم هایت تموم بشه و نرسم بنویسم و بمونه رو دلم ولی خب پست های دیگه ام بود دوست داشتم بنویسم برای همین ترجیح دادم یک پست پیتزا مخلوط بنویسم. در مورد جام جهانی هم شک داشتم با مخاطب باشه بی مخاطب باشه مخاطب قدیمی باشه قدیمی نباشه زن باشه مرد باشه و خب در نهایت محبوبی که فکر کردن بهش ممنوع اعلام شده پیروز میدان شد با این که به زودی عروسی میکنه و امیدوارم خوشبخت شه و من همین جا اعتراف میکنم هر نوع آه و نفرین رو پس گرفتم خوشبخت نشه به من مربوط نیست آه من نبوده
۱. بالاخره کلاس آزمایشگاه جانورشناسی تموم شد و جا داشت همون جا سر کلاس سجده شکر به جا بیارم در این حد خوشحال و شادم که تموم شد اونم با یک امتحان فوق العاده راحت. جالب اینجاست چون از تایم ما متنفر بود بنده خدا! راحت ترین و ساده ترین سوالات رو داده بود به ما به جاش یک سوالات وحشتناکی داده بود تایم های بعدی بیا و ببین یکسری حدس ها زدیم من و شقایق که از بیانش معذورم و گرنه یهو کل بیان فیلتر میشه در این حد با ادبیم ما!
۲. یکسری از مشکلات خانواده جانم داره حل میشه و شادم که میتونم دوست شون داشته باشم هر چند که هیچ وقت واقعا متنفر نشدم حتی وقتی وسط شبای قدر قاطی کردم گفتم خدایا یا درست شون کن یا بکش شون نفرت انگیزن! ازشون متنفرم!
۳. انقدر بهم پیشنهاد سفر شده موندم کدوم رو برم شمال و تبریز و مشهد و خرم آباد و اردبیل اصلا خوشبختی چکه میکنه از سقف من و این همه پیشنهاد سفر واقعا حس خوشبختی به آدم میده و فعلا شمال و تبریزش رو قبول کردم بقیه رو باید ببینم چی میشه میرسم اصلا؟ و مشهد هم نمیرم میدونم برم خر میشم دم و سم و گوش مخملی در میارم وقتش نیست هنوز نه
۴. تو چنین خوب چرایی؟ مخاطبش میتونه خیلی ها باشن ولی من در حال حاضر منظورم رفیق جان جانمه! چراش هم باشه برای دل خودم
۵. مرسی اخلاقای گند من رو تحمل میکنین وقتی میزنم میترکونم تون بازم داخل آدمیزاد حسابم میکنید خصوصا که بعضیاتون منو خیلی هم نمیشناسید واقعا مرسی از همه بیشترم مرسی از اونی که بهش گفتم با فلانی گشتی فلان طور شدی بفهم خودت اااه!
۶. چقدر چراغ چشمک زن صورتی موبایلم رو وقتی نشون میده از اونی که باید پیام دارم دوست دارم دیشب بر اثر صحبت های فرنوش و بحث عروسی و اینکه دوریش داغونم کرده خواب عروسی دیدم اصلا یک وضعی! ثواب داره دعا کنین زودتر به کسی که دوستش دارم برسم اگه هم قرار نیست برسم زودتر مشخص شه الان بین زمین و آسمونم خیلی بده خیلی
۷. فردا آخرین جلسه کلاس ICDL و مطمئنم دلم برای استاد قاسمی و شیطنت های بامزه ی آقای اصلانی و جناب! تنگ میشه! کاش میشد بعضی کلاسا تموم نشن حیفن واقعا
۰ نظر

از عجایب دنیا

دیشب خیلی ناراحت و عصبی بودم سر یکسری مسائل بعد در یک حرکت ناگهانی تصمیم گرفتم به جنگخواه ایمیل بزنم این تصمیم و نحوه اجرای تصمیم! باعث شد به آیدی تلگرام و اینستاگرامش دست پیدا کنم منم که خدای کنجکاوی و فضولی رفتم عکسای تلگرامشو دید زدم و از خنده منهدم شدم! ابهتش هم برام ریخت هر چی تو دانشگاه ابهت داره بیرون از دانشگاه بامزه و جلفه بعد این اتفاق رو با فرنوش اشتراک گذاشتم و به یکسری چیزها کلی خندیدیم و هنوز برامون سواله که سوگل یوسفی کیه! چون تو سرچ های جنگخواه رسیدیم بهش و جالب بود برامون

و اما خوشحال و شاد و خندانم قدر دنیا رو میدانم! دست میزنم من پا میکوبم من شادانم!!! چرا؟؟؟ خب معلومه دیگه چون دانشگاه از دوشنبه تمام شد یعنی یکسری بدبختا هنوز کلاس دارن ظاهرا و استاد گفته غلط کردین که میگین قرار بود ماه رمضون تعطیل باشیم و اینا! استادهای من همه شون در نهایت شعور تعطیل کردن هر چند یکم دیرتر از اونی که گفته بودن ولی خب بازم متشکریم

آخرین کلاس ترم دو دانشگاه من برابر شد با کلاس آزمایشگاه جنگخواه و تشریح موش بعد منم گروه یکم این یعنی من نهایتا نفر سوم باید موش میگرفتم دستم ویدا که میترسید پس میشدم نفر دوم و چون موش ها بی ادب بودن و گاز میگرفتن من و محدثه یه نگاه بهم کردیم و محدثه خیلی شجاعانه رفت جلو و موش گازش گرفت و ترس من از گاز رو بیشتر کرد بعدم که نوبتم شد موش منم گاز گرفت بعد اجازه جیغ و ادا بازی و حتی آخ گفتن و ول کردن موش رو نداشتیم منم خیلی سریع فقط بدن موش رو ول کردم و دمش رو نگه داشتم شکر خدا استادم دعوام نکرد و دفعه دوم سریع مهارش کردم و بعدم تقریبا همه بچه ها رو موش ها گاز گرفتن و چون استرسی هم شده بودن هی تو دستمون دستشویی میکردن از همه بدترم اینکه یکی تو کلاس مون به معنای واقعی کلمه میترسید گاز گرفته شدن ها رو هم دیده بود و بیشتر ترسیده بود استادم یهو گفت خب این موش خسته شد و یک تازه نفسش رو در آورد قیافه بیتا دیدنی بود و اولین و تنها کسیم بود که انقدر ترسید موش رو پرت کرد وقتی موش رو پرت کرد همه خشک مون زد چون واقعا جنگخواه میگه برو بیرون یعنی برو بیرون و خب خدا رو شکر فقط دعواش کرد بدترین قسمتش هم اونجایی بود که موش یه جوری یکی از پسرا رو گاز گرفت که دستش واقعا زخم شد و خون اومد تا قبل اون هیچ کدوم زخمی نشده بودیم رزاقیان که مسئول آزمایشگاهم هست و از موش و قورباغه میترسه غش کرد تقریبا بقیه بچه هام با ترس بیشتری موش رو مهار کردن خلاصه مهار موش تموم شد و نوبت تشریح شد

قرار بود هر کس میخواد نخاعی کنه هر کس میخواد بیهوش کنه گروه ما گفتن نخاعی میکنیم و استادم چون تعدادمون کم بود و سه نفره بودیم گروه آخر کلاسم که سه نفره بودن با ما یکی کرد و موش رو داد صادق گفت اون نخاعی کنه بعد نخاعیش کرد ولی یه دستش نخاعی نشده بود! هی دمش رو میکشید هی اون دستش نخاعی نمیشد آخر استاد خودش کامل نخاعیش کرد و بعدم دیگه هر چی داشت و نداشت رو در آوردیم به تلافی گازی که گرفت

بعد میشد بی جنبگی بچه های ما رو از استوری هاشون بفهمی که پر بود از موش تشریح شده و اسکرین شات فحش هایی که بهشون داده شده بود یکی از این استوری ها هم باعث شد من از جهل رها شم و بفهمم اونی که فکر میکردم ساراست بیتاست اونی که فکر میکردم بیتاست ساراست اصلا موش بهشتی بود هم به بالا رفتن سطح دانش علمی! هم شناخت دوستان کمک کرد از بس خیر بود!
سه شنبه یعنی دیروز هم کلاس آی سی دی ال داشتم و امتحان اکسس خلاصه اش اینکه دومین نمره بالای کلاس رو گرفتم و بسی کیفور شدم بعدم عصرش رفتیم پیش دکتر رب گوجه! یکی از این دکترهای طب سنتیه بعد گفتم قوزک پام درد میکنه حس میکنم بازم در رفته معاینه کرد گفت بله در رفته و اینکه خبر نداری هر دو تا پات در رفته هر چی گفتم نه پای چپ درد نمیکنه گفت نه در رفته ولی در رفتگیش قدیمیه نشون به اون نشونی که درد نداره ولی نمیتونی مچ پاتو تکون بدی خلاصه که کلی بابت نمایشگاه کتاب رفتن ها و پله رفتن هام متحیر شد و هی به خانومش میگفت ببین اون وقت تو بودی یه دونه پله ام نمیرفتی! میخواستم بگم منم مجبور بودم نمیشد نرم دانشگاه که یا دلم نمی اومد خودم رو از دیدن دوستام محروم کنم که بعدم که شبش به شکل وحشتناکی ترسیدم و حکم قتل رفیق جان رو هم صادر کردم! چرا؟ چون حتی وبلاگی های تازه آشنا شده بیشتر نگرانم شدن تا اون و تو فکرم بهش بگم و اگه عذرخواهی نکرد و دلیل موجهی نداشت بهش بگم خداوند یار و نگهدار شما باشد به همین شدت بهم برخورده

+ چه طوفانی شده بودها

۹ نظر

دوشنبه گوگولی

امروز بهترین دوشنبه‌ای بود که از بعد از نوزده فروردین امسال به این ور داشتم خیلی خوب بود همه چیز خوب بود. شب قبلش خوب بود ساعتی که خواب بودم خوب بود چون بعد مدت‌ها خواب خوب دیدم و یادم موند. دیدن لبخند بعضی‌ها تو خواب هم انقدر شیرین و دلچسبه بعد بیداری هم آدم ذوق داره.
بعدم که صبح بتونی راحت و بدون استرس کارهات رو انجام بدی خودش یه نعمت بزرگه اینکه دوستی داشته باشی که وقتی میفهمی کیف پولت باهات نیست بتونی بهش زنگ بزنی بگی پول بیشتر بیاره با خودش یک نعمت بزرگ دیگه است
استاد ریاضی جوون و باحال و خنده رو و جذاب که همه دانشجوهاش رو با اسم کوچک صدا میزنه برای ماهایی که چندتا از اسم مون تو کلاس هست با لبخند نگاه میکنه و اسم رو میگه هم میتونه خیلی جذاب باشه اما خب اینا چون همیشه بودن باعث جذابیت خاص و خفن این دوشنبه نیستن
این دوشنبه به شکل خاصی جذاب بود بخاطر کلاس آزمایشگاه بعد مدت‌ها سرکلاس آزمایشگاه انقدر خندیدم لپ درد شدم حالا خنده چرا؟ چون قرار بود تشریح قورباغه داشته باشیم اما خانم رزاقیان گفت نه امروز تئوریش رو دارین جلسه بعد عملی بعد استاد اومد گفت نه تشریح دارین بعد پسرا رو فرستاد دنبال قورباغه چون گفته بودن که نمونه رسیده اونم هفتادتا! و اگه تشریح نکنیم میمیرن ولی میدونین بخت با ما یار بود و کلا هشت تا قورباغه موجود بود و این یعنی برای نوشتن هفتاد صفحه گزارش کار همچنان دو هفته دیگه وقت داریم و از اون خوب تر شد دو تا موضوع و این یعنی دسترسی به مطالب بیشتر و از اون بهتر میتونیم مقدمه رو کپی کنیم این یعنی ده صفحه عذاب کم از اون بهترتر استاد امروز خودش گروه بندی کرد و من دقیقا با همونایی تو گروه افتادم که دوست داشتم 
بعدشم که اسنپی خوش اخلاقی که دقیقا بیاد جایی که لوکیشن زدی و آهنگ درخواستی بذاره برات و چون بهش میگی میخوای ناهار بخوری تو ماشینش عین آدم میره و ویراژ الکی نمیده تا تموم شدن غذات و بعدا برای هضم غذات جوری ویراژ میده که غذا تو معده ات بهتر و بیشتر مخلوط شه هم خودش نعمتیه بالاخره
دوستی که بخاطر دیر رسیدنت نق نزنه که یکی از نعمت‌های بهشت محسوب میشه خصوصا دوستی که مهربون و بامزه است همیشه خود خودشه حتی وقتی گرفته است میتونه کاری کنه ریسه بری از خنده و از همه مهم تر رفیق نیمه راه نیست و کوله پشتی سنگینت رو تا جایی که قراره از هم جدا شین حمل میکنه میتونه به تنهایی یه روز معرکه بسازه دیگه چه برسه به اینکه قبلش هم کلی ذوق مرگ شده باشی تو طول روزت
بعدم بیای خونه ببینی بهشت شام و طالبی خنک و گوجه سبز (گوجه هامون تموم شد امشب"برای اطلاع بیشتر چارلی فقط!") و چای به راهه حتی اگه نق بشنوی که چقدر دیر کردی دختر لذت بخشه خلاصه اینکه امروز به شکل عجیبی همه چیز خوب به نظر میرسه حتی سانسور نشدن کلمه "عزیزم" تو چت یه عزیز خجالتی که هر وقت میگه عزیزم سریع ویرایش میکنه خجالتی احمق من!
۸ نظر
درباره من
مژده ای دل که مسیحـا نفسی می‌آیـد
که ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید
از غـم هجر مکن نـاله و فـریــاد کـه مـن
زده‌ ام فـــالـی و فریـــاد رسـی مـی‌آیـد
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان